صدایی می آید

 

می شنوم

 

 به سختی

 

انگار کس دیگری نمی داند

 

می ایستم

 

گوش می دهم

 

از کنارم می گذرند

 

رهگذرانی بی اعتنا

 

چیزی از صدا نمی فهمم

 

می دانم ؛ می خواند ؛ مرا ؛ می خواهد ؛ گذشتن از گذرگه دنیا را  !

 

دل از گذرگاه می کنم

 

با رنج

 

جلوتر می روم

 

از درخشش ستاره می گوید !

 

از بوی باران !

 

سکوت عمیق بین کهکشان ها

 

اطرافم بسیار خلوت شده

 

گویی صدا همه اطرافم را فرا گرفته

 

با شوق جلو می روم

 

چه راه دشواری !

 

چیزی برایم نمانده

 

چیزی نمی خواهم !

 

مبهوت از گفته هایش

 

دیگر صدایی نیست

 

آنجا هیچ کس نیست

 

حتی من !

 

دیگر

 

تنها حس می کنم ؛

 

فقط می فهمم.

 


پ ن:سلام !!اومدم دیدم خیلی خلوته گفتم تا کسی نیومده شلوغ کنم برممممم!!! d:d: